سفارش تبلیغ
صبا ویژن







































صدای تاریخ

 مرغان

مجمعی کردند مرغان جهان آن چه بودند آشکارا و نهان -جمله گفتند: «این زمان در روزگارنیست خالی هیچ شهر از شهریار-یکدیگر را شاید ار یاری کنیم -پادشاهی را طلب کاری کنیم» -پس همه با جایگاهی می آمدند -سر به سر جویای شاهی آمدند -هد هد آشفته دل پر انتظار-در میان جمع آمد بی قرار -گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب-هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب -پادشاه خویش را دانسته ام -چون روم تنها چو نتوانسته ام -لیک با من گر شما همره شوید -محرم آن شاه و آن درگه شوید -هست ما را پادشاهی بی خلاف در پس کوهی که هست آن کوه قاف3-نام او سیمرغ4 سلطان طیور-او به ما نزدیک و ما زو دور دور -در حریم5 عزت است آرام او -نیست حد هر زبانی نام او -صد هزاران پرده دارد بیشتر -هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر -هیچ دانایی کمال او ندید -هیچ بینایی جمال او ندید -بس که خشکی بس که دریا بر ره است -تا نپنداری که راهی کوته است -شیرمردی باید این ره را شگرف-ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،-جمله ی مرغان شدند آن جایگاه -بی قراری از عزت آن پادشاه -شوق او در جان ایشان کار کرد -هر یکی بی صبری بسیار کرد -عزم ره کردند و در پیش آمدند -عاشق او، دشمن خویش آمدند -لیک چون بس ره دراز و دور بود -هر کسی از رفتنش رنجور بود -گرچه ره را بود هر یک کارساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز -جمله ی مرغان چو بشنیدند حال -سر به سر کردند از هدهد سؤال -که:«ای سبق برده6 زما در رهبری -ختم کرده بهتری و مهتری

rah eshg

ما همه مشتی ضعیف و ناتوان -بی پر و بال و نه تن نه توان-کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع-گر رسد از ما کسی باشد بدیع» -هدهد آن گه گفت: «ای بی حاصلان عشق کی نیکو بود از بد دلان -ای گدایان چند از این بی حاصلی-راست ناید عاشقی و بد دلی -تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب-آشکارا کرد رخ چون آفتاب-سایه ی خود کرد بر عالم نثار
گشت چندین مرغ هر دم آشکار -صورت مرغان عالم سر به سر -سایه ی اوست این بدان ای بی خبر-دیده ی سیمرغ بین، گر نیستت-دل چو آیینه منور نیستت-چون همه مرغان شنودند این سخن :نیک پی بردند اسرار کهن -جمله با سیمرغ نسبت یافتند -لاجرم در سیر رغبت یافتند -زین سخن یکسر به ره باز آمدند -جمله هم درد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند: «ای استاد کار -چون دهیم آخر در این ره دادکار؟ زان که نبود در چنین علمی مقام -از ضعیفان این روش هرگز تمام» -هدهد رهبر چنین گفت آن زمان
که: «آن که عاشق شد نیندیشد ز جان -چون دل تو دشمن جان آمده ست-جان برافشان ره به پایان آمده ست -عشق را با کفر و با ایمان چه کار -عاشقان را لحظه ای با جان چه کار
عاشق آتش بر همه خرمن زند -اره بر فرقش نهند او تن زند7 -درد و خون دل بباید عشق را -قصه ای مشکل باید عشق را»-چون شنودند این سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه -برد سیمرغ از دل ایشان قرار -عشق در جانان یکی شد صد هزار -عزم ره کردند عزمی بس درست -ره سپردن را باستادند چست -جمله گفتند: «این زمان مارا به نقد8 -پیشوایی باید اندر حل عقد9 -قرعه افکندند بس لایق فتاد -قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد -جمله او را رهبر خود ساختند -گر همی فرمود سر می باختند
هدهد هادی چو آمد پهلوان -تاج بر فرقش نهادند آن زمان-صد هزاران مرغ در راه آمدند -سایه دان ماهی و ماه آمدند -چون پدید آمد سر وادی ز راه -النفیر10 از آن نفیر بر شد به ماه
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد -آتشی در جان ایشان اوفتاد -جمله ی مرغان ز هول و بیم راه -بال و پر پُرخون برآوردند آه-راه می دیدند پایان ناپدید -درد می دیدند درمان ناپدید
و آن همه مرغان همه آن جایگاه -سر نهادند از سر حسرت به راه -سال ها رفتند در شیب و فراز -صرف شد در راهشان عمری دراز -آخر الامر از میان آن سپاه -کم کسی ره برد تا آن پیشگاه -باز بعضی بر سر کوه بلند -تشنه جان دادند در گرم11 و گزند -باز بعضی در بیابان را زتف آفتاب -گشت پرها سوخته دل ها کباب -باز بعضی در بیابان خشک لب
تشنه در گرما بمردند از تعب12-باز بعضی ز آرزوی دانه ای -خویش را کشتند چون دیوانه ای -باز بعضی سخت رنجور آمدند -باز پس ماندند و مهجور آمدند -باز بعضی از عجایب های13 راه -باز استادند هم بر جایگاه -باز بعضی در تماشای طرب -تن فرو دادند فارغ از طلب -عاقبت از صد هزاران تا یکی -بیش نرسیدند آن جا ز اندکی -عالمی بر مرغ می بردند راه -بیش نرسیدند سی آن جایگاه -سی تن بی بال و پر، رنجور و مست14 -دل شکسته جان شده، تن نادرست -حضرتی دیدند بی وصف و صفت -برتر از ادراک عقل و معرفت
رقعه یی15 بنهاد پیش آن همه -گفت: «برخوانید تا پایان همه» -چون نگه کردند آن سی مرغ زار -در خط آن رقعه ی پر اعتبار16-هر چه ایشان کرده بودند آن همه
بود کرده نقش تا پایان همه-کرده و ناکرده ی دیرینه شان -پاک گشت و محو گشت از سینه شان -چون نگه کردند آن سی مرغ زود -بی شک آن سیمرغ آن سی مرغ بود
خویش را دیدند سی مرغ تمام -بود خود سیمرغ سی مرغ تمام-چون به سوی سیمرغ کردندی نگاه -بود این سیمرغ این کاین جایگاه-ور به سوی خویش کردندی نظر
بود این سیمرغ ایشان آن دگر -ور نظر در هر دو کردندی به هم -هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم -بود این یک و آن یک بود این -در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند -بی تفکر و ز تفکر ماندند17 -چون ندانستند هیچ از هیچ حال -بی زفان کردند از حضرت سؤال -کشف این سر قوی درخواستنند -حال مایی و تویی درخواستند -بی زفان آمد از آن حضرت خطاب -کاینه است این حضرت چون آفتاب -هر که آید خویشتن بیند در او -جان و تن هم جان و تن بیند در او -محو او گشتند آخر بر دوام
سایه در خورسید گم شد و السلام -لاجرم این جا سخن کوتاه شد -رهرو و رهبر نماند و راه شد.

(عطار)


نوشته شده در شنبه 90/11/15ساعت 5:0 عصر توسط کوروش فروهر| نظرات ( ) |